تولد........

چند روز پیش تولد شیدی جونم بود

ولی نشود بیام تبریک بگم بش.......

حالا بهش تبریک میگم....جیگر من......

حالا بیا دست....دست.....سوت.....بیا....................

تولد ........توفلد........نینای ...نینای..........

 

       تفلدت مبارک چیدی جیگل.... 

خوب دیگه بسه.....

بای........

آپ......

سلام....

فک کنم ۱ ماهی شد که آپ نکردم.......

نه وقتشو دارم نه حوصلشو.........

میگم وب نمی زدم سنگینتر بودم.....

بدن سر وقت آپ میکنم الان هم خوابم میاد(۴ ساعت فقط لالا کردم)

بعدشم اشتراک تکتم الان تریپ عذاب وجدانم(البته تقصیر شیدایه دارم براش عکس میل میکنم منتظرم بره)الان دیگه خیالم راحت شد

هیییییییییییییییییییییییییییییییییی

خوب دیگه بای.

دمش جیز...........

شششششششششششششلام

دست.......... دست............... ینی الان خوشالم................

مامی فوق لیسانس قبول شد...............اونم انتخاب اول........دس...........دس................آآآآآآآه......آآآآ.......

دمش جیییییییییز(بقول چیدی)..........ما که هیچ گ.. نیستیم... مگه مامی......

من بهش خبر دادم ............کلی تو تهران ذوق کرد........جان

قرار مژدگونی بده......آخ جون................

از همین جا به مامی جوووووووووونم که یه عالمه دووسش دارم تبریک میگم

 

۰۱

 

ساعت ۱۲.۵ شبه،بابا خوابه،گیتار پیر هم در همین حین داره از وب شیدا پخش میشه،مامان هم با امیر تهرانن......الان که اینجام،فکرم برعکس جسمم که میخ شده به صندلی،داره فرار میکنه......از من...؟قطرات اشکشو همینطور که دنبالش میکنم حس میکنم....آره به صورتم میخوره.....ولی چرا......... ۱دفعه واستادم....ولی اون رفت ....بدون توجه به من..............

 

اومدم که ببینم مامی کارشناسی قبول شده یا نه؟ولی هنو نزده نتایج رو...

مثلا میخواستم هندسه بخونم...ولی....

احساس تنهایی میکنم.....همه ۱ جورایی تنهام گذاشتن....دیوونه شدم ،نه؟

به گوشیم نیگاه میکنم و خاطرات بد و خوب از جلو چشام رد میشه .....چه زود گذشت و همه چی عوض شد....

شایدم دید من عوض شده...نمیدونم........

ولی از تو خیلی داغم.....کم کم میسوزونه.....سوزش همراه با عبرت.....همراه آب شدن....

همراه شکستن....باختن....بریدن....

ولی ۱ حسی میگه زندگی همینه....

در نا امیدی بسی امید است..............

پی نوشت:معذرت اگه ۱ کم قاطییه نوشتهام،آخه حال درستی ندارم........

 

 با هزار امید و آرزو رفتم...

با غرور اینکه بالاخره تونستم...بالاخره فهمید ....ولی...........بازم مث قبل .....

بدون هیچ تغییر.....انگار تو اون لحظه ...شکستم،پودر شدم...آنچنان تو ذوقم خورد که دلم به حال خودم سوخت...

 

میدونی هرچی سرم بیاد حقمه ....مث این بچه پروها..واسم درس عبرت نمیشه...

بدون مشغله فکری که نمیشه...بالاخره باید ۱ جوری درس نخوند....

ولی این سری مث اون سری ها نیس...

آدمکهای انسان نما...انسان؟...انسان، کلمه ناآشنا...

اینقد داغونم که نمیدونم چی بگم...فقط به کلیدهای کی بورد نیگا می کنم و یادم میاد هی ...ولی دستم به تایپ نمی ره...

کاش میشد حافظمو پاک کنم یا ...

دوست دارم برم کوه تنهایی.جیغ بکشم...داد بزنم..بدون هیچ مخالفتی..بدون ترس از مزاحمت..........

 

بار زندگی......

سلام.

من که زیاد خوف نیستم شما رو نمدونم دیگه....درسام مونده همه....با اینکه نمیخونم ولی همه فکر و ذکرم شده .....شده هووو...اعصاب ندارم اصلا......

مامان هم که رفته تهران،البته از طرف اداره واسشون کلاس گذاشتن به مدت ۲ هفته...(۱۳۵ ساعت)...اول که میخواست امیرو ببره بعد شانس ما منصرف شد....

حالا هی از تهران میزنگه میگه جات خیلی خالیه...خوب دوس دارم برم.....اصلا نمی خوام برم مدرسه ...میخوام ترک تحصیل کنم .....مگه زوره خوب.......

این سیستم .....اه....ویروسی شده،هرچی عسک و فیلم و آهنگ داشتم و استاد کرده......

معلوم نی چه ویروسیه....تازه ه ه ه ه دیگه connect هم نمیشه....خوب چرااااااا.....بهم دلیل  نمیتونم up بکنم.باید بیام cn

بعد میگن تو چرا اعصاب نداری......بیا زندگی از این سخت تر